۱۳۸۶ اردیبهشت ۹, یکشنبه

از اين مرد جز مرده‌اي بيش نيست

خوشا لحظه‌اي كه تو باشي و من
از آنسان كه يك روح در دو بدن
چو يك روح در دو بدن گفتم آه
از آنسان كه جسمي به دو پيرهن
من انگيزه شعر مي‌گيرم از
در انديشه چشم‌هايت شدن
بهار است اگر سبز بي‌چشم تو
نه سبز شكفتن، كه سبز لجن
پريوار نفس اهوراييم
بيا تا نفس در كشد اهرمن
بگو چيست معناي آتش شدن
و در خرمن خلق آتش زدن
تو سيمرغ تقدير من باش تا
برون آيد از هفت‌خوان تهمتن
از اين مرد جز مرده‌اي بيش نيست
بيا تا مگر زنده باشد به زن

هیچ نظری موجود نیست: