روزی میآیم و همه جا جار میزنم
کی زخم ناسروده تو را زار میزنم
روزی که دور نیست در این کوچههای سرد
نام تو را به سینه دیوار میزنم
از پشت خط سرخ همه چارراهها
پیچک به سمت سبز سپیدار میزنم
آن روز توی رگرگ این مرده مردها
چون نبض سرخ عشق به تکرار میزنم
آن وقت در کنار همین سیمهای برق
خود را به سیم آخر انکار میزنم
وی شعر ناسروده به جرم نزیستن
با حلقه سکوت تو را دار میزنم
۱۳۹۲ شهریور ۷, پنجشنبه
روزی که دور نیست...
۱۳۹۲ مرداد ۱۳, یکشنبه
خواب...
دیدم به خواب شعله به خرمن گرفتهاند
دیدم تو را، همیشگی، از من گرفتهاند
دیدم که از میان غزلهای پیش از این
یک یک نگاههای تو دامن گرفتهاند
دیدم که باز قلب تو و شعرهای من
سختی ز سنگ و صخره و آهن گرفتهاند
دیدم که شیشهها به خیال هجوم شب
چون من به خویش رنگ شکستن گرفتهاند
...
محصول عشق خرمنی از اشتیاق بود
دیدم درغ شعله به خرمن گرفتهاند...
۱۳۹۲ مرداد ۱۲, شنبه
یک پنجره لبخند...
حتی در اوج بیتو بودنها، یک شاخه گل، یک پنجره لبخند
من را به در باران زمين خوردن، من را به بودن میکند پابند
بی عطر ناب آن گل سوری، در انتظار و حسرت و دوری
غمها چه بیوقت و سراسیمه، سوی من دلخسته میآيند
من این من سرد بلاتکلیف، محصور اين زندان بیتوصیف
با يک سلام گرم اما تو، میسازیام از زندگی خرسند
هی بیخیال زخم و خاموشی، در عصر دلتنگ فراموشی
وقتی تو باشی زندگی یعنی، يک استکان چای و دو حبه قند
یعني شكفتن، نو شدن، رستن، در آبی ایوان فروردین
یعنی عبور از کوچهای نمناک، با خاطرات کرسی اسفند
در این عبور ساده ساده، من، تو، رسیدن،عشق، آماده
پس بیخیال هرچه دلتنگی، يا بیخیال هرچه چون و چند
من را به در باران زمين خوردن، من را به بودن میکند پابند
بی عطر ناب آن گل سوری، در انتظار و حسرت و دوری
غمها چه بیوقت و سراسیمه، سوی من دلخسته میآيند
من این من سرد بلاتکلیف، محصور اين زندان بیتوصیف
با يک سلام گرم اما تو، میسازیام از زندگی خرسند
هی بیخیال زخم و خاموشی، در عصر دلتنگ فراموشی
وقتی تو باشی زندگی یعنی، يک استکان چای و دو حبه قند
یعني شكفتن، نو شدن، رستن، در آبی ایوان فروردین
یعنی عبور از کوچهای نمناک، با خاطرات کرسی اسفند
در این عبور ساده ساده، من، تو، رسیدن،عشق، آماده
پس بیخیال هرچه دلتنگی، يا بیخیال هرچه چون و چند
اشتراک در:
پستها (Atom)