۱۳۹۲ شهریور ۳۰, شنبه

غزل رهایی

مرا چنان بسوزان، مرا چنین رها کن
و از تمام غم‌های بعد از این رها کن
ز کف جدا نکن تیغ، مرا بکَن ز تعلیق
و غمگنانه از چنگ نقطه‌چین رها کن
*
شکست بال من باش، و بی‌خیال من باش
کمان بکش به سویم و از کمین رها کن
نترس و بیش از این کن، چنان کن و چنین کن
و جسم خسته‌ام را از این جنین رها کن
*
دل خزانی‌ام را، و بی‌نشانی‌ام را
به عطر خود بیامیز و در زمین رها کن