لبهای من در آتش نامت گداختند
چشمان من نگاه تو را میشناختند
گلشعرهای تازه که در ذهن من شکفت
پیش نگاه روشن تو رنگ باختند
با تو شکوفه، شادی، باران، سرود، غم
در چشم من بهاری از آیینه ساختند
هی زد غم تو و رمه شعرهای من
تا مرز اشتیاق سراسیمه تاختند
آن شعرها در آتش نامت گداختند
آن چشمها همیشه تو را میشناختند