۱۳۹۰ اسفند ۹, سه‌شنبه

حرف بزن...

حرف بزن اى منت هميشه گرفتار
حرف بزن اى تنت تكيه و تبدار
حرف بزن با من و بريزم در هم
حرف بزن حرف بزن اى طوفان وار
من مى خواهم پر از نگاهت باشم
خالى از انديشه شكفتن بر دار
مى خواهم زير چتر ابرى اين شب
پر باشم از تو و تبسم و تكرار
وقتى باران گرفت سقف تو باشم
وقتى طوفان گرفت همچون ديوار
ديده امت در نگاه پنجره هر شب
ديده امت در پگاه خاطره بسيار
حرف بزن حرف بزن با من، آرى
حرف بزن حرف بزن با من، صد بار
حرف بزن اى زن شبانه موعود
شعر مرا با سكوت خويش ميازار

۱۳۹۰ بهمن ۷, جمعه

تکرار خواهم کرد نام مهربانت را

وقتی نباشی من به شعر خویش زنجیرم
در شعر خود می‌سوزم و آرام می‌گیرم
با تو اگر چه روزهای روشنی دارم
در خود اسیر این شب سنگین بی‌پیرم
با فکر عاشق بودنت از خویش خواهم رفت
وقتی بگویم دوستت دارم، که می‌میرم
تکرار خواهم کرد نام مهربانت را
اما اگر فرصت دهد بغض گلوگیرم
من خواب معصومانه و سبز زنی هستم
تنها به دست مهربان توست تعبیرم
بی‌تو درون شعرهای خویش می‌سوزم
با تو من از خاکستر خود بال می‌گیرم