۱۳۸۶ اردیبهشت ۲۶, چهارشنبه

پيراهني دارم به رنگ مهرباني

ای كاش در رگ‌های من جانی بيايد
لب‌تشنه‌ام
ای كاش
بارانی بيايد
ويران شدن آغاز فصل نو شدن بود
ای كاش باران نه،
كه توفانی بيايد
پيراهنی دارم به رنگ مهربانی
ای كاش تا هستم غزلخوانی بيايد
زل می‌زنم بر در
من و چشمی گرسنه
ای كاش بر اين سفره مهمانی بيايد
*
*
روح بزرگم وقف آن شب‌های كوچک
ای كاش
صبح نقره‌افشانی بيايد

۴ نظر:

Maryam گفت...

اي عشق دير آمده اي از فقر خويشتن خجلم
...

Ali گفت...

ای کاش...
ای کاش...
ای کاش...

سما گفت...

سلام شما من و ياد يك نفر مي ندازيد ياد يك داستان ياد مهدي احمدي شبهاي روشن

سما گفت...

من شكوفايي گل هاي اميد را در رويا مي بينم و ندايي كه به من مي گويد: گرچه شب تاريك است دل قوي دار كه سحر نزديك است