شبی که حادثهسان رویید در امتداد نگاهم عشق
به خویش گفتم و بالیدم که چیست چیست پناهم: عشق
چرا اسیر تو هستم من؟
سؤال روشن و کوتاهی است،
ولی جواب سؤالم را نباید از تو بخواهم عشق!
جواب این همه را باید درون خویش بیابم من
درون خویش که می گفتم، چراغ شام سیاهم عشق
درون خود که بر آن بودم که هر که هر چه ز من پرسید
بگویمش که خدایم زخم، بگویمش که گواهم عشق
درون خود که بر آن بودم که هر که دست به دستم داد
بگویمش همه با هم درد، بگویمش همه با هم عشق
*
دلم اسیر نگاه توست، شکستهاست و گناه توست
و این تویی که حضورت را
همیشه چشم به راهم، عشق!
۱ نظر:
هي بچه چرا لينك نداري
خوش مي گذره؟
ارسال یک نظر