۱۳۸۶ تیر ۳, یکشنبه

وقتي تو پايان تمام مرزها هستي

مي‌خواهم آبي باشم اما بي‌نشان باشم
چون بركه‌ها آيينه‌اي از آسمان باشم
لبريز از شرم و صميمي، ساده و محجوب
شايد كه چون لبخند‌هايت مهربان باشم
تو آسمان باشي ولي نزديك‌تر باشي
من هم فراتر از خيال نردبان باشم
*
تو روح باراني و من هر روز مي‌خواهم
در خواب گلدان‌ها گل رنگين كمان باشم
*
وقتي تو پايان تمام مرزها هستي
اصلاً چرا بايد وسيع و بي‌كران باشم

۴ نظر:

ناشناس گفت...

yadte bashe ke adamaye vasi o bi karan ham belakhare ye marzi daran!

ناشناس گفت...

تيرِ خلاصش همون دو مصرع(بند)آخر بود.
خيلي زيبا بود.

ناشناس گفت...

برای همینه که می گن:

سفر از پیش تو هرگز نتوانم.


شاد باشی

ناشناس گفت...

سلام. شما وقت كردين شعر نگين
اينجا رو به روز نكنين
راحت باشين